یادداشتهایی برای تو

ساخت وبلاگ
اينجا كاملاً شخصي مينويسیم به دور از همه قالبهاي اجتماعي شغلي تحصيلي سياسي و خانوادگيمان...
برای تو میتواند برای هر که باشد. هرکس که برای ما تویی بوده‌ هست یا خواهد بود.بسته به زمان مکان و حالمان شاید...

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت: 12:56

-.‌.. خودم از یادآوریش شرم میکنم ،تمام دلخوشیم این بود که همه چیز یادتون رفته

اصلا و ابدا. هیچ وقت

-لال شدم. کاش مرده بودم و چنین چیزی رو نفهمیده بودم. کاش انکار میکردید

دور از جون شما. ببخشید اذیت شدید

-فقط حلال کنید

هنوز هم...

+ نوشته شده در یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱ ساعت 22 توسط صبور  | 

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت: 12:56

این دو سه روز نسبت به دو ماه گذشته حالم خیلی بهتره...

آدم هفت هشت ماه پیش نیستم ولی در مقایسه با این چند ماه ماهم...

پ.ن: دلم برای حال خوب خودم تنگ شده بود

+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت 8 توسط صبور  | 

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 21:50

ظهر گیج گیجی ظرفهای نشسته رو شستم،لباسهای روی رخت‌آویز رو تا کردم و گذاشتم توی کمد،دلم به خواب نمیره یه چرت کوتاه زدم و بیدار شدم، دارم خونه رو جارو میکنم هی ساعت رو رصد میکنم ۶ ساعت دیگه، ۵ ساعت و ۵۰ دقیقه دیگه ، ۵ساعت و ۴۵ دقیقه دیگه و ...دلم برای لذت تلفنی باهات حرف زدن تنگ شده بود ، درسته که روزی دو سه بار با هم حرف میزدیم ولی زنگ زدن با روبیکا و واتساپ و هزار کوفت و زهرماری که هزار و یکی فیلتر شکن میخواست کجا و اراده کردن تلفنی باهات حرف زدن و شماره یک. رو گرفتن کجا !ته ته محدودیت من توی این یازده سال این بود که ساعت ۱۱و نیم دوازده تا دو و سه تو جلسه ای همین..من به این محدودیت عادت نداشتم هنوز ذوق اینکه با تلفن خونه شماره ات رو گرفتم همراهمه...چه قدر ایران خودمون خوبه چه قدر شهری که قراره توش نفس بکشی برام محبوبه چه قدر دنیا قشنگه وقتی قراره برگردی سلااااااااام ....چه قدر صدام ذوق داشت چه قدر با انرژی صدات کزدم انگار نه انگار دو روزه آنفولانزا امانم رو بریده انگار نه انگار که با هر سرفه چهارستون تنم میلرزه من الان خوشحالمخوشحالم و هی دارم زیر لب برای خودم شعر میخونمزمان بایست زمانه بایست عمر بایستکسی به خانه‌ی من آمد که دوستش داشتمدلم برات تنگ شده بود لعنتی... + نوشته شده در سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ساعت 19 توسط صبور  |  یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 21:50

قد و بالاش شبیه تو بود اما تو نبودی، لب و دهانش شبیه تو بود اما تو نبودی، مدل موهاش شبیه تو بود اما تو نبودی، تن صداش حتی شبیه تو بود اما تو نبودی، میدانستم این تو نیستی، میدانستم اگر قرار باشد تو باشی باید توی ۱۵ سال پیش متوقف میشدی ، میدانستم الان شکسته تری، نحیف‌تر، غریب‌تر... اما نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم، میدانستم تو نیستی اما نمیتوانستم کاری کنم که ضربان قلبم معلوم نباشد، نمیشد گر گرفتگی صورتم را قایم کنم، نمیشد لرزش صدایم را بپوشانم دو سه تا سرفه الکی کردم اما نشد ، چشمهام دو دو میزد ، نگاهم را از نگاهش میدزدیم و میترسیدم .تو نبودی و این بیشتر مرا میترساند ، مدام با خودم گفتم این که تو نیستی اما دلم آرام نمیشد به زاجراتی جواب سوالش را دادم، با همان لرزش صدا با همان دست پاچگی با همان صورت سرخ شده‌ و گر گرفته با همان...وقتی رفت نگهبان پرسید مشکلی داشتید؟ گفتم نه. گفت : مضطرب بودید ‌ . خودم را جمع و جور کردم و با یک خنده زورکی گفتم ضایع بود؟ گفت آره . تند گفتم با یکی اشتباه گرفتمش ترسیدم گفت : معلوم نیست اون نامرد چه غلطی کرده بوده که این قدر ترسیدی. آب قند برات بیارم؟ نمیخواستم کشش بدم نمیخواستم ازت حرف بزنم نمیخواستم پرت بشم توی ۱۵ سال پیش اما... دوباره پرسید: آب قند؟ نه مرسی. خدا رو شکر که خودش نبود .گفت خدا لعنتش کنه.از کیوسک نگهبانی زدم بیرون توی دلم خودم را ناله و نفرین میکردم که چرا باید جایی باشم‌که تو را لعنت کنند . زبانم لال اگر... یاد سین جین نگهبان افتادم خاک توی سرم چرا گفتم خدا را شکر خودش نبود ؟ من که دلم برای تو لک زده بود. من که دلتنگت بودم بی قرارت اصلا همین اضطراب امروز هم برای تو بود دوستت داشتم و دل بریده بودم از دیدنت . آخ اگر خودت بودی... یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 21:50