قد و بالاش شبیه تو بود اما تو
نبودی، لب و دهانش شبیه تو بود اما تو نبودی، مدل موهاش شبیه تو بود اما تو نبودی، تن صداش حتی شبیه تو بود اما تو نبودی، میدانستم این تو نیستی، میدانستم اگر قرار باشد تو باشی باید توی ۱۵ سال پیش متوقف میشدی ، میدانستم الان شکسته تری، نحیفتر، غریبتر... اما نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم، میدانستم تو نیستی اما نمیتوانستم کاری کنم که ضربان قلبم معلوم نباشد، نمیشد گر گرفتگی صورتم را قایم کنم، نمیشد لرزش صدایم را بپوشانم دو سه تا سرفه الکی کردم اما نشد ، چشمهام دو دو میزد ، نگاهم را از نگاهش میدزدیم و میترسیدم .تو نبودی و این بیشتر مرا میترساند ، مدام با خودم گفتم این که تو نیستی اما دلم آرام نمیشد به زاجراتی جواب سوالش را دادم، با همان لرزش صدا با همان دست پاچگی با همان صورت سرخ شده و گر گرفته با همان...وقتی رفت نگهبان پرسید مشکلی داشتید؟ گفتم نه. گفت : مضطرب بودید . خودم را جمع و جور کردم و با یک خنده زورکی گفتم ضایع بود؟ گفت آره . تند گفتم با یکی اشتباه گرفتمش ترسیدم گفت : معلوم نیست اون نامرد چه غلطی کرده بوده که این قدر ترسیدی. آب قند برات بیارم؟ نمیخواستم کشش بدم نمیخواستم ازت حرف بزنم نمیخواستم پرت بشم توی ۱۵ سال پیش اما... دوباره پرسید: آب قند؟ نه مرسی. خدا رو شکر که خودش نبود .گفت خدا لعنتش کنه.از کیوسک نگهبانی زدم بیرون توی دلم خودم را ناله و نفرین میکردم که چرا باید جایی باشمکه تو را لعنت کنند . زبانم لال اگر... یاد سین جین نگهبان افتادم خاک توی سرم چرا گفتم خدا را شکر خودش نبود ؟ من که دلم برای تو لک زده بود. من که دلتنگت بودم بی قرارت اصلا همین اضطراب امروز هم برای تو بود دوستت داشتم و دل بریده بودم از دیدنت . آخ اگر خودت بودی... یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 21:50